یک سری خاطرهی محو از بچگی دارم که بابا کلی کاربن آبی داشت ..با چند تا کاربن مشکی لایشان.آن موقعها نمیفهمیدم کاربردش چیست فقط یادم است میگذاشت لای کاغذها و بومممم نوشتههایش چند برابر میشدند.یک بار وقتی معلم خوشنویسی مان تکلیف گفت خواستم از آن استفاده کنم و فردا به عنوان خطاط مدرسه شناخته شدم غافل از این که خط واقعی ام بدون کاربن لو خواهد رفت...
نمیشود زیر اتفاقات روزمره کاربن گذاشت و محکم از رویش کشید نمیشود که برخی چیزها را سفت چسبید که از دست نرود.نمیشود...دستگاههای کپی و میز نوری هم جواب نیستند.حتی اگر کپی هم گرفته شود یک نسخهی ضعیف از ورژن اصلیست.چقدر زندگی بدون بعضی چیزها پوچ و بی معنی است وکسانی هم که قبول نمیکنند زندگی بدون بعضی چیزها معنی ندارد خودشان هم جزو همین پوچ و بی معنیهایند.